نویسنده: صالح عضیمه
مترجم: سید حسین حسینی



 
شریف جرجانی در تعریف عدل می‌گوید: «عدل عبارت است از: امری بین افراط و تفریط.» همچنین آورده است: «مصدر است و به معنای عدالت، یعنی اعتدال و راست قامتی و میل به حق.» راغب می‌گوید: «تقسیم بهره و سهم به طور مساوی.» یعنی مساوات در هر چیزی و دادن بهره و نصیب به مستحق آن. او مثالی شایسته برای عدل می‌آورد، می‌گوید: «بنابراین روایت شده است: آسمانها و زمین به عدل قائمند؛ یعنی اگر یکی از ارکان چهارگانه در علم بر دیگری پیشی گیرد و یا ناقص باشد، مقتضای حکمت آن است که جهان نظم نداشته باشد.» همه‌ی این تعریفها در سخن علی (علیه السلام)آمده است: «عدل امور را در جایگاه خود قرار می‌دهد.»
راغب نقل می‌کند که: عدل بر دو قسم است: عدلی که در زمان دچار تغییر و تحول نمی‌شود، گویی سنت آفرینش است و عقل به آن حکم می‌کند؛ و عدلی که در زمان و مکان به شرایطی که تابع حکم عقل و شرع است، دچار تغییر و تحول می‌شود. سخن او چنین است: «عدل دو گونه است: مطلق که حُسن عقلی دارد و در زمان نسخ نمی‌شود و به هیچ وجه به تجاوز توصیف نمی‌شود. مثل نیکی به کسی که به تو نیکی کرد و ترک آزار از کسی که دست از آزار تو برداشته است. و عدلی که عدالت شرعی است و ممکن است در زمانی نسخ گردد؛ مثل قصاص، و اصلِ مالِ مرتد.
عدل، در قرآن به گونه‌های متفاوت و معانی متعدد آمده است که مهمترین و بارزترین آن را می‌آوریم. از جمله به معنای عدالت: وَ أشهِدُوا ذَوی عَدل (1) ؛ به معنای مساوات: وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَینَكُمُ (2)؛ به معنای نفقه و بخشش: فَإن خِفتُم ألاّ تَعدِلوُا فَواحِدَهٌ (3)؛ کنایه از فریضة: وَ لا یُقبَل مِنها شَفاعةٌ وَ لا یُؤخَذُ مِنها عَدلُ (4)؛ به معناى تعادل و تساوی در ارزش: أو عَدلُ ذلِكَ صیاماً (5)؛ به معنای فِدیة: وَ لا یُؤخَذُ مِنها عَدلٌ (6)؛ وَ إن تَعدِل کُلَّ عَدلٍِ لا یُؤخَذ مِنها (7)؛ به معنای شرک: ثُمَّ الَّذِینَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (8)، یعنی برای او شریک قائل می‌شوند. گفته شد، بلکه به أفعالش از وی عدول می‌کنند و به غیر او نسبت می‌دهند. و گفته شد: در عبادتشان از او عدول می‌کنند.
خداوند تلاش قلم اندیشمند بزرگ، و حکیم والا، شیخ محمد حسین آل كاشف الغطا، را جزا می‌دهد که همه‌ی این معانی را ویرایش نموده و نظم و ترتیبی استوار در کتاب الدین و الاسلام به آن داده است. وی معتقد است: عدل در آیه‌ی: اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى (9)، عین تقوا و حقیقت ایمان است. او معتقد است: کلیات معانی عدل در چهار معنا محدود می‌شود: 1- عدالت انسان میان خود و نفس خود، مثل آیه‌ی: وَلَا تُلْقُوا بِأَیدِیكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ (10)؛ و حدیث «بدن تو بر تو حقی دارد... .»2- عدالت انسان بین خود و خالق، مثل آیه‌ی: وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیاهُ (11)، و أطیعُوا اللهَ (12) و آیات دیگر، 3- عدالت انسان میان خود و دیگر مخلوقات، مثل آیه‌ی: وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا (13). 4- عدالت خداوند در حق مخلوقات خود؛ و عدل یکی از صفات کمال ذات مقدس اوست و شعبه‌ای از مسأله‌ی توحید و یکی از اصول دینی است که بدون باور به آن، دینداری درست نیست و بدون آن دین خالص نخواهد بود.

1- مسأله‌ی نخست:

عدالت انسان میان خود و نفس خود که امور آزار دهنده و مهلک، مثل پیروی از هوای نفس و غوطه‌ور شدن در شهوات و رذیلتها را از آن باز دارد. در قرآن آمده: وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى؛ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِی الْمَأْوَى (14). از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حدیثی است که فرمود: «دشمن‌ترین دشمنان تو نفس توست که در دو پهلوی توست.» و اعلام اجرای عدالت به واسطه‌‌ی مجاهدت و غلبه‌ی بر آن است تا نفس تابع عقل و فضیلت گردد و بنده‌ی آن شود. در خطبه‌ی علی (علیه السلام) در توصیف کسی که عدالت را بر نفس خود اجرا می‌کند، آمده است: «نخستین عدالت وی، نفی هوای نفس و توصیف حق و عمل به آن است؛ نهایت و جایی برای خیر را وانمی‌گذارد، مگر این که قصدش را کرده باشد؛ چراغ تاریکیها، برطرف کننده‌ی تاریکیها، دفع کننده‌ی مشکلات، راهنمای بیابانهاست. می‌گوید و می‌فهمد، ساکت می‌شود و تسلیم می‌گردد.»

2- مسأله‌ی دوم:

عدالت انسان میان خود و خالق؛ همان اقرار به ربوبیت و اعتراف به وحدانیت است، که در عبادتش احدی را شریک قرار ندهد؛ و پناهی جز او نمی‌یابد و از غیر او پیروی نمی‌کند، که این دو منشأ تمامی حقوق و اصل و اساس تقواست. چقدر آیات و احادیث فراوانی هستند که بر این مطلب دلالت دارند. علی (علیه السلام) به فرزندش حسن (علیه السلام) در وصیتی طولانی و جامع انواع معانی باشکوه و زیبا می‌فرماید: «ای فرزندم! تو به تقوای الهی و لزوم تبعیت از فرمان او و آبادانی قلبت به ذکر او و دست یازیدن به ریسمان او سفارش می‌کنم؛ و کدام رشته محکمتر و استوارتر از رشته‌ی بین تو و خداوند است، اگر آن را برگیری.» این که می‌فرماید: «قلبت را به موعظه زنده کن، و به زهد ورزیدن بمیران، و به یقین قوی ساز، و به حکمت نورانی کن، که این کار به یاد کردن مرگ است و به اقرار به نیست شدن وادار و به سختیهای دنیا بینایش گردان... .»

3- مسأله‌ی سوم:

«عدالت انسان میان خود و دیگر مخلوقات. شواهد آن از قرآن و سنت و گفته‌ها و پژوهشها در نهایت وفور است که قابل شمارش نیست. پیشینیان امثال ابن مسکویه، ابو طالب مکی، غزالی، راغب اصفهانی و خواجه نصیر طوسی مطالب زیادی درباره‌ی آن نوشته‌اند. و دیگران هم خواهند نوشت تا به آخرین آنها ختم شود. جذابترین مطلبی که می‌توان به آن استشهاد کرد، سخن علی (علیه السلام) به فرزندش امام حسن (علیه السلام) در وصیت نامه اوست که می‌فرماید: «فرزندم! خودت را میزان و ترازویی میان خود و دیگری قرار ده، و آنچه را که برای خود می‌پسندی برای دیگری بپسند و آنچه را که بر خودت نمی‌پسندی برای دیگران مپسند. ظلم مکن همان گونه که دوست نداری به تو ظلم شود، و نیکی کن همان گونه که دوست داری به تو نیکی شود، و آنچه را که برای دیگری زشت می‌شماری برای خودت زشت بشمار، و از مردم برای خودت آن را بپسند که از خود می‌پسندی.» در کلامی دیگر عدل را از شجاعت برتر می‌داند و می‌فرماید: «عدالت از شجاعت بهتر است، چون اگر مردم عدالت را در بین همه به کار گیرند از شجاعت بی نیاز می‌شوند.» و در سجع الحمام سخنی را از ایشان نقل می‌کنند که مثل آن نظیر ندارد و به نهایت دقت و ژرفا و درستی رسیده است. می‌فرماید: «عدالت یک چهره دارد، ولی ستم چهره‌های متعدد، لذا ظلم کردن آسان است و عدالت پیشه کردن، دشوار، هر دو شبیه است به هدف زدن و هدف نزدن در تیراندازی؛ به هدف زدن به تمرین و پیگیری نیاز دارد، ولی به هدف نزدن به هیچ یک از اینها نیاز ندارد.»

4- مسأله‌ی چهارم:

عدالت خداوند نسبت به مخلوقات می‌باشد. همه‌ی احکام خداوند عادلانه است و ظلم در آنها راه ندارد. ذات او از ظلم و ستم و عیب و فساد منزه است. عدالت به این معنا، بنا به گفته‌ی استاد مطهری، آن است که: «خداوند حکیم و علیم است و به مقتضای علم فراگیر و حکمت عام او می‌داند که برای ساختن هر چیزی مقادیر مشخصی از عناصر نیاز است، و برای ساختن آن ساختمان، آن عناصر را به هم ترکیب می‌کند.» آن‌گاه نقش افاضه، افاضه‌ی روح و زندگی‌ای که شایسته این موجود است، فرا می‌رسد، که همان رعایت استحقاق در افاضه‌ی وجود و عدم امتناع از افاضه و رحمت است، به طوری که امکان وجود یا امکان کمال فراهم گردد.» ایشان در کتاب عدل الهی می‌گوید: «هر موجودی، در هر مرتبه‌ای از وجود، صاحب استحقاق خاصی از حیث قابلیت کسب فیض می‌باشد. و از آن جایی که ذات مقدس خداوند، کمال مطلق و فیاض علی الاطلاق است، می‌بخشد و امساک نمی‌کند؛ امّا به هر موجودی از وجود یا کمالِ وجود، آنچه را که برای او ممکن است، می‌بخشد.
از این مسأله، مسائل فراوان و مرتبط به هم ناشی می‌شود که همه‌ی آنها مایه‌ی اختلاف فکری بین فرقه‌ها و فقیهان و اندیشمندان مسلمان است. وقتی خداوند سبحان، منبع خیر و سرچشمه‌ی کمال باشد، چرا در مُلک او شر ببینیم؟ و چرا در میان آفریده‌هایش نقص؟ همچنین این اعمالی که از بندگان- خیر و یا شر- صادر می‌شود؛ آیا خداوند بندگانش را به آن سوق می‌دهد و یا این که آنها در این کارها اختیار دارند؟ و یا این که مسأله امری است میان این دو؟ آیا اشیاء حسن و قبح ذاتی دارند، و یا این که تنها عقل به حسن و قبح آنها پی می‌برد؟ و یا این که شرع حسن و قبح را تشخیص می‌دهد و بر آن دو دلالت دارد؟ یا عقل و شرع با هم در تفکیک و تشخیص آن دو شریکند؟ همه‌ی این مسائل و شاخه‌های آن محل بحث و نزاع، رد و اثبات است، که بین اشاعره و معتزله در این دو مسأله تساهلی وجود ندارد. آرای دو طرف در منابع معروفِ اسلامی پراکنده است که مهمترین آن مقالات الاسلامیین، الفَرق بین الفِرَق، الملل والنحل، المغنی، طبقات المعتزله، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید و دیگر کتابهای حکیمان و فیلسوفان، مثل فارابی، ابن سینا، خواجه نصیر و رازی است.
خودمان را درگیر اختلافهایی که منشأ آن کینه و تعصب مذهبی- سیاسی است- و از خطا، بیهودگی و سخنان بیهوده خالی نیست- نمی‌کنیم و به بحث مفیدی که مقصود ماست می‌پردازیم. در قرآن تنها اشاره‌هایی به عدالت خداوند و تنزیه او از ظلم آمده است، مثل: إِنَّ اللَّهَ لَا یظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ (15)؛ إِنَّ اللَّهَ لَا یظْلِمُ النَّاسَ شَیئًا (16)؛ فَمَا كَانَ اللَّهُ لِیظْلِمَهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ یظْلِمُونَ (17)؛ وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ یظْلِمُونَ (18)؛ قُضِی بَینَهُمْ بِالْقِسْطِ وَهُمْ لَا یظْلَمُونَ (19). و فرمود: إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَى وَینْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْی یعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (20). در دعایی مشهور از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده است: «خدایا! از شر نفسمان به تو پناه می‌بریم.» که نسبت دادن شر به نفس، لازمه‌اش تنزیه خداوند است از این که منشأ شر یا آمر به آن باشد؛ و تنها نفس، منشأ شر و مسؤول فعل آدمی است.
علی (علیه السلام) در مسأله‌ی عدل الهی حکم کرد و چه زیبا حکم کرد! آن جا که فرمود: «توحید آن است که او را توهم نکنی؛ و عدل آن است که او را متهم نسازی.» یعنی، توحید خداوند در نفی شریک و تشبیه و رفع تجسیم و تمثیل؛ و تنزیه ذات مقدس او از هر آنچه که به ذهن و وهم خطور می‌کند، و آنچه را که ممکن است قوه‌ی توهم در دورترین تصورها آن را تصور کند. این به تنهایی کفایت نمی‌کند، اگر ذات خداوندی را از آنچه که شایسته‌ی کمالش نیست- مثل ظلم- منزه نکنیم؛ و این که: او تنها خیر انجام می‌دهد و تنها به آن فرمان می‌دهد، و در عرصه‌ی حکومت او جز خیر جریان ندارد؛ و شر در آفرینش و ذات، وجود ندارد، بلکه وجود آن از عوارض ماده است؛ و افعال انسان تفویضی نیست و مجبور به انجام آنها هم نیست، بلکه در میان دو منزل جبر و تفویض می‌باشد و کار عقل تنها تشخیص خیر و شر و حسن قبح است.
در ماجرایی که صدوق در التوحید از امام صادق (علیه السلام) حکایت می‌کند، بارقه‌هایی وجود دارد که بر عقل حکیم و اندیشه‌‌ی اندیشمندان شایسته است تا آن را از نهانگاهش بیرون آرند تا تاریکیهای اعتقادی گمراهان سرگردان در هستی را به روشنی تبدیل نماید: «مردی از ایشان سؤالی کرد و گفت: اساس دین، توحید و عدل است و علم به آن زیاد است و باید خردورز بود؛ پس چیزی بگو که آگاهی به آن آسان باشد و حفظ آن راحت.» فرمود: «اما توحید آن است که آنچه را که بر تو جایز است برای خداوند جایز ندانی؛ ولی عدل آن است که به پروردگارت آنچه را که مایه‌ی ملامت تو می‌گردد، نسبت ندهی.» در این زمینه روایات فراوان و پژوهشها گسترده است، که همه‌ی آنها به دقت نیاز دارد تا آدمی ذات خود را دوباره إحیا و جامعه‌ی مهجورش را تجدید بنا کند. ساختن، تنها به عقیده‌ی استوار، ایمان راستین و یقین آشکار ممکن است.

پی‌نوشت‌ها:

1- طلاق (65)، آیه‌ی 2: و دو تن مرد عادل را از میان خود گواه گیرید.
2- شوری (42)، آیه‌ی 15: و مأمور شدم که میان شما عدالت کنم.
3- نساء (4)، آیه‌ی 3: پس اگر بیم دارید که به عدالت رفتار نکنید به یک زن آزاد.
4- بقره (2)، آیه‌ی 48: و نه از او شفاعتی پذیرفته، و نه به جای وی بدلی گرفته می‌شود.
5- مائده (5)، آیه‌ی 95: یا معادلش روزه بگیرید.
6- بقره (2)، آیه‌ی 48: و نه به جای وی بدلی گرفته می‌شود.
7- انعام (6)، آیه‌ی 70: و اگر برای رهایی خود هرگونه فدیه‌ای دهد، از او پذیرفته نگردد.
8- همان، آیه‌ی 1: همه کسانی که کفر ورزیده‌اند، غیر او را با پروردگار خود برابر می‌کنند.
9- مائده (5)، آیه‌ی 8: عدالت کنید که آن به تقوا نزدیکتر است.
10- بقره (2)، آیه‌ی 195: و خود را با دست خود به هلاکت میفکنید.
11- اسراء (17)، آیه‌ی 23: و پروردگار تو مقرر کرد که جز او را مپرستید.
12- نساء (4)، آیه‌ی 59: خدا را اطاعت کنید.
13- حجرات (49)، آیه‌ی 13: و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایی متقابل حاصل کنید.
14- نازعات (79)، آیات 40 و 41: و اما کسی که از ایستادن در برابر پروردگارش هراسید، و نفس خود را از هوس بازداشت؛ پس جایگاه او همان بهشت است.
15- نساء (4)، آیه‌ی 40: در حقیقت، خدا هم وزن ذره‌ای ستم نمی‌کند.
16- یونس (10)، آیه‌ی 44: خدا به هیچ وجه به مردم ستم نمی‌کند.
17- توبه (9)، آیه‌ی70: خدا بر آن نبود که به آنان ستم کند، ولی آنان بر خود ستم روا می‌داشتند.
18- نحل (16)، آیه‌ی 118: و ما بر آنان ستم نکردیم، بلکه آنها به خود ستم می‌کردند.
19- یونس (10)، آیه‌ی 47: میانشان به عدالت داوری شود و بر آنان ستم نرود.
20- نحل (16)، آیه‌ی 90: در حقیقت، خدا به دادگری و نیکوکاری و بخشش به خویشاوندان فرمان می‌دهد و از کار زشت و ناپسند و ستم باز می‌دارد، به شما اندرز می‌دهد، باشد که پند بگیرید.

منبع مقاله :
عضیمه، صالح؛ (1392)، معناشناسی واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآنی)، ترجمه‌ی سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ چهارم